زندگی کارمندی
زندگی کارمندی
خسته ام از آرزوها،آرزوهاي شعاري
شوق پرواز مجازي بالهاي استعاري
لحظه هاي کاغذي را،روز و شب تکرار کردن
خاطرات بايگاني،زندگي هاي اداري
آفتاب زرد و غمگين،پله هاي رو به پايين
سقفهاي سرد و سنگين،آسمانهاي اجاري
رونوشت روزها را، روي هم سنجاق کردم:
شنبه هاي بي پناهي،جمعه هاي بي قراري.
گفتمش دل ميخري پرسيد چند ؟
گفتمش دل مال تو تنها بخند
خنده كردو دل زدستانم ربود
تا به خود باز آمدم او رفته بود
دل زدستش روي خاك افتاده بود
جاي پايش روي دل جا مانده بود
ادامه مطلب